شهادت حضرت عباس علیه السلام
آبـــرو دار عــــرش اعــلایی یاغــیــوراً وخَیْــرَتِ الــــباقی کــوه مــردانــگی ، ابالـغیــره الســلامٌ عــلیــک یـــا ســاقــی زلــف او آیــه هــای والـیل و عطر و بویش بهار قرآن است پــــدر آب و روح پــاکـــی ها این سوار از نژاد بـاران است دل بــه دریـای نــیزه ها میزد تا هــویــدا کــنــد قــرارش را تا که مرحب دوباره در خـیبر بــچشــد طعــم ذوالفقـارش را علــقمه محو در شکوهش شد ناگهان دست وپای خودگم کرد بوسه زد جا به جــای نعلینش بــاهمــان خاک پـا تیمــم کرد آه از ســاعتــی کــه دیدنــدش وقت برگشتنش زمـین خورده مــثل یــاس مـدینه با صورت ناگهان بی هـوا زمین خـورده تیـری از لابه لای نـخـلـسـتان راه خودرابه سمت اوکج کرد بوسه زد روی قـلـبش اما بعد وقت بـیرون کشیدنش لج کرد مثــل آن تـــکسوار بدر و اُحُد پسرش هم غریب ومظلوم است فــرق شــق الــقمر از آن اول بین این خانواده مرسـوم است بــوی یــاس آمــد و تـو هم آقا درد پهــلو کــشیــده را دیــدی عــاقبــت حاجـتت روا گشته و مــادری قــد خمــیده را دیـدی پیــرمـردی غریب و دلخســته مضطرب از هجوم مرکب ها نکــند ســوره هــای دســتانت بــرود زیــر نــعل مــرکب ها تکیــه بـر نــیــزۀ غــریبی زد ناگهان درد سینه را حس کرد کــمرش را گـــرفتـه از غم تو یا که بوی مدینـه را حس کرد ای عــلمــدار مـــن تـماشا کن آن طرف ترســپاه ابلیس است نکنــد ایــن عـلــم زمــیـن افتد چشم بد خیره برنوامیس است عذر من را بــه درگهت بپذیر واژه ای نــاگـهــان غـــلط آمد شعر من رفته ســمت بازار و حــرف نــاموســتان وسط آمد عــصر روز دهــم کجا بودی پــهــلــوان قـــبیلــۀ احـســاس دختری بین دست و پا میگفت عمتــی ، أیــن عمــی الـعباس |